Friday 28 September 2007

کوچه های پاییز

می گذریم، آسوده
من و خیالت
از کوچه های پاییز.
ء
باد مهر
اگر اندکی صبوری کند...
ء

Wednesday 26 September 2007

دست

دستانم سرد می شوند.ء
این یعنی :
ء
دستت را به من بده، دستم را بگیر...
ء

Friday 21 September 2007

رویا

امشب به ماه می گویم
خورشید را سر گرم کند.ء
صبح نیاید، شاید
رویای تو بماند
با من ... با من

Sunday 16 September 2007

راز چشمانت

چیست در این قهوه ای بی همتا
که دلم اینچنین دیوانه می شود
با هر اشاره اش؟

Saturday 15 September 2007

دوباره بازی

عادله بانو دستور دادن ما هم خودمون رو قاطی اون بازی که باید بهترین پست وبلاگ رو انتخاب کنیم، بکنیم.ء
از اون جایی که این دخترک من تازه به دنیا اومده و دار و ندارم اینجا همین چندتا پست بیشتر نیست،من به اون
یکی وبلاگ سر زدم و پست های این صفحه رو انتخاب کردم که بهترین روزهای تابستون امسالم درش ثبت شده.
ء

Friday 14 September 2007

اعتدال

من ایستاده ام
منتظر.ء
هوا سرد نیست
دستانم اما چرا.ء
ء
تو می رسی
از راه.
ء
هوا گرم نیست
دلم اما چرا.
ء

Wednesday 12 September 2007

نگاه تو

نگاه که می کنی
در من انگار حسی جان می گیرد.ء
حسی شبیه حس شنیدن
اولین « دوستت دارم » ...ء

Monday 10 September 2007

بهانه

دلم دیگر نمی گیرد
از پاییز.ء
بهانه ی تو را اما،ء
هر روز... هر ساعت...ء

Saturday 8 September 2007

بی تابی

دلم می ماند
آنجا که تویی.ء
بی تابیش را اما،ء
می برم با خود
تا دیدار بعد...
ء

از نو می نویسم

نمی دانم چه حسی است که وادارم کرده به اینجا نوشتن یا نوشتن در هر کجای دیگر به جز آن کوچه. شاید پشیمان شوم،شاید نه.ء
حسم هر چه هست نه حس ترس است نه نگرانی. بیشتر دلگیرم و حس آدمی را دارم که مورد اهانت قرار گرفته است. یا بهتر بگویم دل چرکینم. هر چه کلنجار می روم با خودم نمی توانم دلم را راضی کنم که آن کوچه هنوز هم می تواند محل گذر من باشد. اینجا نوشتن بیشتر آرامم می کند انگار... یک روز دوباره هر کلمه ای که بنویسم خاطره می شود. اینجا یا آنجا چه فرق می کند؟ ... می نویسم.ء
.

کوچه ای دیگر

شاید سبزی درختان آن کوچه را سوز باد خزان با خود برده باشد...ء