Wednesday 28 November 2007

برای او که می خواند اینجا را

پیش نوشت : خسته ام. از حماقت آدم ها خسته ام. نمیگم من احمق نیستم. یه وقت ها من از هر احمقی احمق تر میشم
اما لااقل سعی می کنم درجا نزنم. راه های دیگه رو هم امتحان کنم... این پست خطاب به کسی است که دلم می خواست
جور دیگری با شخصیتش آشنا می شدم. به نظرم حالا هم خیلی دیر نیست.کاش بداند ...ء
.
.
نمی دونم کی هستی٬ چی هستی٬ هیچ وقت هم نپرسیدم. توی ذهنم بد نبودی چون دلیلی نداشت. حالا چرا داری ذهنیتم رو خراب می کنی؟چرا این طوری می خوای خودت رو معرفی کنی؟ کاش یک بار حرف زدن با من رو امتحان می کردی.رو راست ِ رو راست.کاش می گفتی از چی ناراحتی. کاش میذاشتی منم بدونم کجا قدم اشتباه بر داشتم.نمیگم من رو مثل دوست خودت بدون. می دونم محاله. من به خدا می تونم درکت کنم.من حق میدم بهت. اما باور کن باور کن باور کن این انگشتی که نشونه گرفتی سمت من٬توی چشمم فرو نمیره. می بینی که من یک ذره کوچیک حتی از جایی که هستم تکون نخوردم٬ اشکال از نشونه گیریه تو ِ . این رو باور کن
.
.
پی نوشت :بیا با من حرف بزن. قول میدم پشیمونت نکنم. انقدر ها هم سگ اخلاق نیستم. باور کن

Tuesday 27 November 2007

دوست داشتن تو

دوست داشتن تو به هیچ چیز شبیه نیست
یگانه ی یگانه است
واژه جدیدی برایش باید ساخت
.
.
پی نوشت: امیرحسین جان! شنیدن صدایت از رادیو زمانه بی نهایت لذت داشت
.
پی نوشت: اگر لطف کنند دوستان و متن مصاحبه امیر را در سایت قرار دهند، سریعا
لینکش را می گذارم اینجا
.
دوباره پی نوشت: این هم لینک مصاحبه

Monday 26 November 2007

هیچ وقت دقیقا نمی دانم چطورم!ء

.لرزه ای افتاده است در جانم
نه ویرانم به تمامی
و نه آباد...ء

Sunday 25 November 2007

غم که بیاید

غم که بیاید بنشیند در چشمانت، در صدایت، در دلت، دلم بی تاب تر از بی تاب می شود.ء
غم آمده است نشسته است در چشمانت، در صدایت، در دلت. دلم بی تاب تر از بی تاب.ءء
اشک هایم ،اشک هایم صبرشان کجا رفته است؟ مگر نه این که باید بار غمی که بر دلت
نشسته است را سبک کنم؟ چرا صبوری نمی کند این بغض پس؟
.
سخت می گذرند این ساعت ها و من هیچ کار دیگری جز نوشتن برایت از دستم بر نمی آید.ء
دلم به صبوری دلت و استواری همیشگی ات ایمان دارد اما نگرانم که برای حفظ این استواری
تنها تمام این بار را به دوش بکشی. نگرانم ...ء
روزگار غریبی است .غم آمد قد علم کرد در مقابل شادی خبری که فردا می خواستم اینجا به
بهانه اش برایت بنویسم. دلم هنوز باور ندارد.ء
.
کاش بلد بودم کاری بکنم که کمتر غصه بخورد دلت. کاش بلد بودم ... ء
تمام دلم پیش دل تو است عزیزترینم!ء

Wednesday 14 November 2007

خط خطی

حال و هوای نوشتنم این روزها شدیدا خط خطی است. می نویسم، زیاد می نویسم . با یک کلمه و دو کلمه
کارم راه نمی افتد اما هر چه تلاش می کنم جمع و جورشان کنم، طوری که بشود فهمیدشان و به یاوه گوی
نویسنده لعنت نفرستاد ،نمی شود که نمی شود. پس می مانند در همان دفترچه و گاهی هم خط خطی می شوند
و گاهی با صدای پاره شدن کاغذ، تازه می فهمند چه بلایی سرشان آمده.ء
.
.
پی نوشت : همه این ها را گفتم که خیال کنید من تنبل نیستم و تنها کمی بی حوصله ام اما شما باور نکنید! ء

Sunday 11 November 2007

پاییز بی باران

لب های تشنه باران
در انتظار بوسه ای
چه غضبناک نگاه می کنند
خورشید را...ء
.
.
پی نوشت: پاییز بی بارون توی سر من فرو نمیره که نمیره

Tuesday 6 November 2007

آرزو

برای آزاده ام که مهر خالص است:ء

کاش من نقاش بودم.ء
برای پاییز دلت
بهار می کشیدم...ء

Saturday 3 November 2007

طرح آخر

آروزها پای بر جاده ی محال می نهند.ء
آخرین طرح در سر نقاش.ء
تیغ، قلم نقاشی خونین اش...ء