Saturday 29 December 2007

درد

در این هنگامه درد
فریاد نمی زنم
،به خود نمی پیچم
...مرهم که تو باشی

Tuesday 25 December 2007

بهترین ها را همیشه تو برایم به ارمغان می آوری

نگاهت را می بوسم
و مهربانی دلت را تنگ در آغوش می گیرم.ء
خوشبخت ترین دیوانه دنیا منم

Friday 21 December 2007

برای روزبه، مهسا و تو


برادرم، رفیقم، عزیزم، روزبه!ء
.
دیروز، در هر ثانیه از بهترین روز زندگی ات دلم چون کودکی، بی قرار در آغوش کشیدن و بوسیدن تو بود. تمام خوشی های عالم را انگار یک جا جمع کرده بودند برای ما.نمی دانی نمی دانی چه خوشحالم چه سرمستم از این وصلت. نمی دانی چه شوقی در دلم می ریزد دیدنت در آن حال خوش. نمی دانی نمی دانی ...در کنار هم دیدنتان تا ابد با دل خوش آروزیم است روزبه من! ء
.
.
زیباترین عروس دنیا، خواهرم، عزیز دلم، مهسا! ء
.
دلم عجیب خوشحال است از بودنت ،از داشتنت. به خود می بالم که خواهری چون تو پیدا کرده ام که زیبایی صورت و سیرت، هر دو را با هم و یک جا دارد. برایم مانند روز روشن است که خوشبختی لحظه به لحظه بیشتر و بیشتر نزدیک دل هایتان می شود و بهترین
بهترین ها انتظارتان را می کشد.. ء
خوشی این روز عزیز تا همیشه در دلت تازه بماند مهسا جانم! ء
.
.
و تو، عزیزترین عزیز دنیا، مهربان ترینم!ء
.
شاد شدنت از خوشحالی من آنقدر شفاف و زلال، زیباترین منظره زندگی را می سازد برایم. حس این که در ثانیه ثانیه های من شریکی،چه خوشی چه ناخوشی دلم را امن می کند، دلم بزرگ می شود. ء
دوستت دارم و عجیب هم دوستت دارم و تنها به مقدس بودن تک تک لحظه هایمان می اندیشم بهترینم! ء
! ء

Sunday 16 December 2007

دوستت دارم

دوستت دارم:ء
آغاز می شود هر روزمان با آهنگش.ء
،تکرار می شود دوباره و دوباره دوباره
هر بار انگار همان روز تابستانی ست
روز اولین «دوستت دارم»ء

Saturday 15 December 2007

دزد خیال

چقدر فریاد بزنم:ء
دزد دزد
تا کسی از راه برسد
خیالت را پس بگیرد
بیاورد برایم؟
.

Tuesday 11 December 2007

هیچی هیچی هیچی

حس بدی است هیچ تصوری از حتی چند دقیقه بعد هم نداشتن.ء
با جنگیدن حل نشد. نجنگیدن را امتحان کردم نشد. حالا حسم
چیزی شبیه گفتن «گور باباش» و چیزهایی مشابه آن است اما
این هم دوای این درد نیست انگار ...ء

Wednesday 5 December 2007

تاریک-روشن

از تاریکی شب نمی ترسم. چرا که شب با تاریکی معنا پیدا می کند.ء
آنچه می ترساندم، احساس تاریکی در روشنایی روز است و بس ...ء
.

Tuesday 4 December 2007

جشن بودن تو

باورت دارم،چون
در تمام با هم بودن هامان
خودت بودی
خودت هستی.ء
من،ء
بودنت را جشن می گیرم
همین حالا... ء

Monday 3 December 2007

نگاه تو

لطیف تر از باران،ء
جنس نگاه تو.ء
گشته ام تمام دنیا را
همتایش نیست ...ء

Saturday 1 December 2007

سکوت

خودم را گم می کنم
پشت سکوت واژه ها
تا تو بیایی و
ذره ذره معنایم کنی ... ء

شبانه

شبانه های بغض های گره خورده در گلو
بغض های شبانه
شبانه های دوست داشتن های بی همتا
دوست داشتن های شبانه
شبانه های خیال های گریز پا
خیال های شبانه
شبانه های تب و تاب های عاشقانه
تب و تاب های شبانه ... ء
.
.
پی نوشت: خواب بودم. نمی دانم خواب هم می دیدم یا نه. بیدار شدم و نوشتم . نفهمیدم چرا