Monday 21 January 2008

ع ش ق

دوستت دارم اما
این خیلی کم است
باور نکن!ء

روزهایم

سخت یا آسان، تند یا کند، دل پذیر یا دل آزار ...چندان فرق نمی کند. می گذرند لحظه هایم و من تنها نگاهشان می کنم
بزرگ می شوم. این بزرگ شدن را عجیب دوست دارم و می خواهمش از جان. نمی دانم باید کاری کرد یا رمز این بزرگ
شدن در کاری نکردن است! نمی دانم و این هم چندان مهم نیست. دلم را تمام و کمال سپرده ام به دست این روزهای پر طلاطم
زندگی و جایی همین نزدیکی ها نشسته ام و بی آنکه حواسش به من باشد تماشایش می کنم. گاه تشویقش می کنم به مبارزه و گاه
سکوت می کنم... می گذرند لحظه هایم و شکایتی ندارم. روشنی خورشید فردا را می بینم، نه شکایتی ندارم

Tuesday 15 January 2008

...

من متولد دی ماه و عاشق زمستان، بیزارم از این سردترین زمستان زندگی ام.ء
حرف هایی هست که در سرم می چرخد و می چرخد و می چرخد اما انگار نه اینجا
جای گفتنشان است نه هیچ کجای لعنتی دیگر... حالم این روزها خوش نیست

Wednesday 9 January 2008

معجزه

متولد میشوم
از نو
!در شب میلاد تو

.

.

!پی نوشت: تولدت مبارک همراه ترین هم دل دنیا

Sunday 6 January 2008

آینه

همیشه حرف می زد
حالا تنها نگاه می کند
آینه

Friday 4 January 2008

خاکستری

نه سیاه سیاه
.نه سپید سپید
روزهای خاکستری من

Tuesday 1 January 2008

پنجره خیال

در خیالم
پنجره ای دارم
که رو به چشمان تو باز می شود
...دم به دم